-
چشم های مزاحم
پنجشنبه 19 اسفندماه سال 1389 16:47
سلا م دوستان عزیزم این شعر قرار بود غزل بشه شد دوبیتی یعنی بیشتر نجوشید زورکی که نمیشه!تا نظر شما چی باشه؟ گاهی شبیه خودم داد می زنم می بارم از تو ولی شاد می زنم از چشم های مزاحم ـ فراریم با گوشه های لبت باد می زنم
-
آه ای خدای یگانه خدای مرد
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 13:38
(سلام مدتها پیش ۳ بیت اول این غزل رو گفته بودم وناقص موند تا چند روز پیش ادامه این غزلو گفتم مثه یک حس درونی یه جوشش خوشحال میشم نقدش کنین حق نگهدارتون) آخر شکست بال و پرم راعبور کرد گامی به سمت درونم نزول درد هی سایه های گذشته غبار غم در امتداد زمان روز های زرد می آمدند خسته تر ازمن دقایقم از تلخی سکوت دست های سرد...
-
به عشق رفیق......
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 13:24
این پست را به عشق رفیق مینویسم ولا غیر...... وقتی از پشت سیم (خدا پدرت را بیامرزد گراهام بل) صدایی را میشنوی که به پاس هم نشینی در غربت رفیق جانت وندای روحت شده است! چقدر دلت می خواهد داد بزنی یا اصلن زار بزنی رفیق دلتنگتم! شاید از اندک خوبی های غربت همین خاطرات ودوستی های تلخ وشیرین باشد با هم خندیدیم وبا هم گریه...
-
امشب شب مهتابه...........
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 13:03
امشب شب مهتابه حبیبم رو می خوام حبیبم اگه خوابه طبیبم رو می خوام............ بندهای انگشتانم سلول های خاکستری مغزم بیماری نوشتن مزمن گرفته است....... دلم پر است وذهنم خالی است قلبم درگیری هایی دارد که نمی دانم چیست؟انگار روحم را طوفانی سهمگین درنوردیده است!وتمام حس هایم را با خود به ناکجاآباد برده است! مزه ی چشم هایم...
-
شاید قبول کرده که من یک روانی ام
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 17:23
( واین هم غزل دوم که جدید ترین غزلم هم هست شرمنده که دوستان منتظر ماندند اما تابی برای نوشتنش وحوصله ای نبود خوب من منتظر کامنت های زیباتون هستم........ ) آرام نشست در مقابلم خیره به دور دست با یک بغل سکوت وغم ارتفاع پست شاید قبول کرده که من یک روانی ام شاید قبول کرده همینی که بود وهست از منجلاب درونم بخارمی رود ولی...
-
۲۴ سا لت باشد و.......
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 17:04
۲۴ سالت باشد و هیچ اختیاری از خودت نداشته باشی...... ۲۴ سالت باشد وندانی که کجای این دنیای متظاهر بوقلمون صفت ایستاده ای...... ۲۴ سالت باشد ونتوانی تصمیم بگیری........ ۲۴ سالت باشد وهی دم گوشت بگویند ذوق داری واستعداد ولی نتوانی شکوفایشان کنی.....یا اصلن نخواهی شکوفا شوند که چه بشود....؟؟؟!!! ۲۴ سالت باشد وهی فریاد...
-
به یاد تمام بغض های گلوگیرم..................
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 13:11
دیریست در غیاب تو تحقیر می شویم بازیچه تحجر و تزویر می شویم آزادی ای شرافت سنگین آدمی این روزها بدون تو تعزیر می شویم فواره رها شده مصداق سعی ماست پا می شویم و باز زمینگیر می شویم قد راست می کنیم برای صعود و باز از ارتفاع خویش سرازیر می شویم امروز عقده دلمان باز می شود فردا دوباره بغض گلوگیر می شویم * ما قله های مرتفع...
-
منی که قدرت قلبم شکست می دادت
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 14:02
دوتا غزل جدید گفتم این یکیشه مشتاقانه منتظر نظرات دوستان از همه نوعش هستم گرچه میدونم جز غزلای قوی من نیست کنار جاده تنهاییم مکرر شد وچشم های غریبم دوباره هم تر شد کبودُُُ گونه ی قلبم از ابتدای شعر تمام خاطره های غریبه پر پر شد کسی معادل یک جرعه شیدایی کسی که خاطر شب با خیال او سر شد شبیه سایه ی بی انتهای تنهایی و روح...
-
این سرزمین هرشب روی سرِ زنی خراب می شود
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 12:13
من یک موجود مقدسم. نه از آنها که در گنجه قایمشان میکنی فروشی هم نیستم از آنهایی که صورتهایشان را نقاشی میکنند برای جذب مشتری کارگر بی مزد خانه نیستم که تمام روز بدنم بوی پیاز بدهد وشب برایم تصمیم بگیرند از کجا شروع کنند بی هیچ میلی در من انهایی که باید باشند تا بقیه راحت باشند حتی اگر این کدبانو باشد زن من اینطور نیست...
-
من دیگه نمی کشم............
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 11:40
داشتم توی گوشیم مغزیاتمو می نوشتم که.......همش پاک شد ُشانس اگر شانس من است........جلوتر به قاضی نرو.......بذار همشو بخونی بعد قضاوت کن یک اعتراف که شاید کسایی منتظرش بودن:من دیگه نمیکشم........... همیشه من بد همیشه من تنها همیشه من مقصر........... اما تو این قضیه ۲ واحد دیگه که من مقصر نیستم.........هنوز خودم دهنم...
-
ای اجل!مهمان نوازی کن که دیگر تاب نیست
شنبه 18 دیماه سال 1389 13:34
گر چه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست ای اجل!مهمان نوازی کن که دیگر تاب نیست بین ماهی های اقیانوس و ماهی های تنگ هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جزآب نیست زورق آواره!در زیبایی دریا نمان این هم آغوشی جدا از غفلت گرداب نیست ما رعیت ها کجا محصول باغستان کجا؟ روستای سیب های سرخ بی ارباب نیست ای پلنگ از کوه بالا رفتنت...
-
در آستانه ۲۵ سالگی
شنبه 18 دیماه سال 1389 13:14
بیست و چهار سال........ بار سنگین ِ رو دوشم و این جاده ی بی مقصد ......... کمر خم شدم و زانو خم نکردم بیست و چهار ایستگاه ........... تنها من بودم و باری که هم قد شونه های من نبود من بودم و تنها رفیق همرام بزرگترین رفیق عالم ...........تنها من بودم و خدام !!! حالا تو این جاده ای که تو آغوش این همه مه انتهاش...
-
زن سرزمین من برای عشق تاوان می دهد از مرگ و پیری و تف و طرد و ل
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 02:40
(هرچند دبر اما بالاخره تونستم این مطلب رو جمع کنم وتو این پست بذارمش)چندوقت پیش ماجرای شـ.ـهلا مرا تکان داد، وقتی اتفاقی در یکی از شبکههای مـ.ـاهــ.ــواره دیدم که در دادگـ.ـاه چگونه با قدرت از خودش دفاع میکرد، تحسینش کردم (کاری به این ندارم که قـ.ـاتل بود یا نبود)، وقتی برای عشقش اینهمه جنگید و تا پای دار رفت،...
-
به سلامتی همین لحظه
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 15:14
به درک که میخانه ندارد این شهر نداشته باشد! بی آنکه بفهمم چه می گویی/حتی یک کلمه به سلامتی همین لحظه سر می کشم صدایت را و مستِ مست تعابیر تازه ای از دست های تو و دلایل چگونگی هر چیزی کشف می کنم حتی اگر صبح تو به راه خودت بروی و تعابیر کهنه هماره پایشان توی یک کفش باشد و من خواب های ندیده ام را بشمارم مهدیه لطیفی
-
چقدر حال عجیبیست عاشقت باشد
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 01:53
چقدر حال عجیبیست عاشقت باشد همیشه شاهد لبخند و هق هقت باشد اسیر ورطه ی شکی، ببین چه ایثاریست به سوی ساحل امید قایقت باشد تو بی قرار غروبی، نه در خیال کسوف دلش خوشست که یک بار مشرقت باشد هزار حرف نگفته به روی لب داری خوشا بدون شنیدن موافقت باشد تمام فلسفه ها را به خواب خواهد برد به این بهانه که یک عمر منطقت باشد ولی به...
-
ایستاده ام.....
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 01:18
این روزها، من مانده ام،خسته تر از هر روز،تنها تر از هر دقیقه و دلتنگ تر از هر ثانیه.... با چشمانی که حتی حال و حوصله ی ریختن آب بر آتش درونم را هم ندارند! با دلی که دیگر دلش برای خودش هم نمی سوزد! بادستانی که آرزوی ساختن هیچ فردایی را به رخ من نمی کشند دیگر....! من مانده ام با تنی رنجور،با دنیایی که هر روز کوچکتر می...
-
چقدر نگاه.......چقدر تاثیر
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 15:03
-
باران .............. بی تو ............
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 02:04
باران بی تو چیزی کم دارد وقتی نیستی تا زیر باران دستان سردم را بگیری جای خالی شانه هایت در زیر چترم جای خالی دستانت را بیشتر می کند چترم را می بندم. بگذار بی تو خیس شوم شاید از آنسوی فاصله ها چترت را به یادم باز کنی و دستت را برایم تکان دهی و بوسه ای بفرستی شاید ای ن بار که باد بوزد گونه ام از شرم بوسه ات سرخ شود مریم...
-
با هــر بـهانه ای ٬ هوسی ... زنــدگـی کــنم
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 01:55
ایـــن روزها تــمام حـواسـم بـه زنـدگیـست ترجـیـح مـی دهــم نفسی زنـــدگــی کـــنم ترجـیـح می دهــم شـده حتـی به زور وهـم با هــر بـهانه ای ٬ هوسی ... زنــدگـی کــنم حتی اگـر ... اگـر بشــود پشــت پلــک هـات در پشــت میــله ی قفسی زنــدگــی کنـم ـ ـ زیباست ! ـ اینکه قید مرا ... نه نمی شــود من بی تو ... بی تو با چه...
-
هوای دلم ابری است.
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 01:32
دلم گرفته … دلتنگ چیزی هستم که خودم هم نمیدانم…. خیره به مانیتور نشسته ام و اشکهایم آرام سرازیرند …. گاهی زمزمه میکنم : گریه نمیکنم ...... نرو آه نمیکشم ببین…… اگر کسی اینجا نبود شاید هق هق گریه ها ، تسلایم میدادند. همه چیز دارم و انگار باز هم چیزی کم است … نمیدانم … دلم گرفته است … چیزی گم کرده ام …
-
باید بزک کنی
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 10:16
در این هوای نکبتی باید بزک کنی باور کنند لعبتی ، باید بزک کنی دیگر افاقه کی کند سیلی روزگار خوبی خوشی سلامتی ، باید بزک کنی زخمت میان وسمه و سرخاب گم شده با دردهای لعنتی باید بزک کنی به به چه دل پذیر شد خانوم کلامتان! در هجمه ارادتی، باید بزک کنی تا بشنوند باهمان گوش ها ی کر این واژه های پاپتی، باید بزک کنی زن نیستی...
-
و ایستاد و طناب از گلوش بالا رفت
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 09:49
دلم گرفته ولی هیچ کس کنارم نیست کنارم هیچ کسی غیر چوب دارم نیست به روی صندلی چوبی قدیمی رفت و فکر کرد که آیا... نه، سوگوارم نیست نشست روی همان صندلی دوباره دلش سه تار خواست، کجایی؟ چرا سه تارم نیست... - چه ساز خوب و اصیلی، چه قدر... · مال خودت. _ ولی سه تار تو یاد... · نه یادگارم نیست. و یادگار تویی که همیشه یار، بزن...
-
تفسیر من متولد۲۳/۶/۱۳۶۴
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 09:33
طالع من؟!!؟ تفسیر اصلی : خلاقیت و اعتماد به نفس با موهبت های درونی، حساسیت و بیان، اعتماد و صراحت جنبه های مثبت : انرژی و روشنائی را برای آنهائی که در ارتباط با شما هستند، به ارمغان می آورید. اعتماد بخود و انرژی درونی باعث می شود که با اعتماد به نفس و براحتی به جلو پیش روید و با ایمان فکر می کنید که حتی اگر اشتباهی هم...
-
مرا بنویس
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 09:36
من کتاب نبوده ام ... که بخوانی ... که نخوانی ... که خسته شوی ... که خسته نشوی ... که ورق بخورم ... که ورق نخورم ... که خاک بخورم ... که خاک نخورم ... که اعجاب انگیز باشم ... که اعجاب انگیز نباشم ...که گم بشوم ... که گم نشوم ... که سیاه باشم ... که سیاه نباشم ... که آخرین برگم تلخ باشد ... که آخرین برگم تلخ نباشد ......
-
ای شرقی غمگین
جمعه 3 دیماه سال 1389 02:25
ای شرقی غمگین تو مثل کوه نوری نذار خورشیدمون بمیره تو مثل روز پاکی مثه دریا مغروری نذار خاموشی جون بگیره ای شرقی غمگین زمستون پیش رومه با من اگه باشی گل و بارون کدومه آواز دست ما می پیچه تو زمستون ترس از زمستون نیست که آفتابش رو بومه (شرقی غمگین،شاعر :ایرج جنتی عطایی،خواننده:فریدون فرخزاد)
-
مستی
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 19:40
می دونم که به سبک وب من وقلمم نمی خوره وهماهنگ نیست که این ترانه رو بذارم اما نیاز دارم که بذارمش ببخشایید.......... مستی ام درد منو دیگه دوا نمی کنه غم با من زاده شده منو ها نمی کنه شب که از راه می رسه غربت هم باهاش میاد توی کوچه های شهر باز صدای پاش میاد من غمای کهنمو ور می دارم که توی میخونه ها جا بذارم می بینم یکی...
-
وقتی بزرگ شدی می فهمی
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 19:31
تو کودکی آرزو داشتم که بزرگ بشم تا معنی کلماتی چون مهربانی و محبت رو بفهمم چون هنگامی که تو بحث بزرگترها شرکت می کردم گاه گاهی سخن از امید و رویا .... به میان می یومد و من از شنیدن اونا مات و مبهوت سکوت رو نشانه رضایت قرار می دادم و هر گاه از مادرم سئوال می کردم او در جوابم می گفت: وقتی بزرگ شدی می فهمی یک روز...
-
خوش کرده ام تمام دلم را به عشق تو
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 19:40
در من بپیچ وُ شکل همین گردبادها با من برقص ،ظهر و شب و بامدادها تنهاترین مسافر این شهر خسته ام ناباورانه رفته ام آری زِ یادها سیمرغ وُ بیستون وُ تب تیشه در غزل هی شعله می کشند درونم نمادها آه ای خدای معجزه ی شاعرانه ام خط می زنند بی تو تنم را مدادها! خوش کرده ام تمام دلم را به عشق تو زخمی نزن به پیکر این اعتماد ها لب...
-
سامورایی! شب ها در تکیه لخت میشود و میانداری میکند ...........
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 12:15
حسین هنوز مظلوم است چون وقتی محرم میآید ... صاحب بزرگترین بنگاه ملک و ماشین شهر، یکماه تکیه راه میاندازد و خودش در روز تاسوعا سر مردم گل میمالد و ۱۱ ماه هم سرشان شیره ! حسین (ع) هنوز مظلوم است چون وقتی محرم میآید ... سامورایی ! شب ها در تکیه لخت میشود و میانداری میکند و روزها مردم را لخت میکند و زورگیری ...!...
-
دلم گرفته..........
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 12:01
از تمام کسانی که ساکن کوچه شهید ..... هستند اما وقتی پیرزنی قد خمیده را می بینند که زنبیلی حاوی نان و سبزی را بدست گرفته و به سختی قدم برمی دارد با حالتی که انگار از بی معرفتی جوانان زمانه رنج می برند و می گویند تو را به خدا نگاه کن آیا پیرزن پسری ندارد که خود برای مایحتاج خانه این چنین سختی می کشد ؟ و نمی دانند این...