قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

حوای عشق هستم و تو آدم نمی شوی ... !!

می خواهم از تو شعر بگویم نمی شود


راهی به سوی قلب تو جویم نمی شود


حوای عشق هستم و تو آدم نمی شوی ... !!


خواهم که سیب عشق نبویم نمی شود


سویت مدام این دل من پرسه می زند


خواهم ز عشق دست بشویم نمی شود


نالم مدام در غم هجرانت ای عزیز...


خواهم که راز دل به تو گویم نمی شود


من مرغ سرکشی که به دام تو بی دانه آمدم


خواهم که باز بال گشایم نمی شود


                                                            فهیمه صفاریه

نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:13 ب.ظ

سلام .
راستش رو بخوای متن های وبلاگ رو نخوندم . یعنی یک نگاه سرسرکی الکی انداختم . این که سر زدم به این وبلاگ به خاطر اسم نویسنده اش بود . اکرم مهدی پور اسم یکی از هم اتاقی های عزیزم بود تا خوابگاه خراب و داغون دانشگاه زابل . دلم براش تنگ شده . برای غزل خونی هاش که از عمق دلش با یک حس ناب می خوند .

منم دلم تنگ شده حسم واقعن همون بود که داشتم.امیدوارم دوست خوبی بوده باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد