نگاهی به غزل زنده یاد سید محمود توحیدی(ارفع کرمانی)
مثلث تغزل، عرفان، حماسه
چه شد که ارفع از لب پیاله توبه کردهای
شکسته باد توبهای که گاه گاه نشکند
غزل عرفانی قرنها تبلور اندیشههای ژرف حکیمان وعارفان و شاعران ایران زمین بوده است. به سخنی دیگر، بنیادهای فکری عرفان، بهترین محمل خود را شعر پارسی به ویژه غزل یافته است. در این نگاره هدف بررسی سیر تاریخی غزل عرفانی نیست. شاید تنها اشارهای به نام بزرگانی مانند عطار، سنایی، مولوی، سعدی، حافظ، خواجو، بیدل و صائب، شاهدی بزرگ بر این مدعاست. از سوی دیگر، بیتردید به گواهی تاریخ، حوزهی فرهنگی سرزمین کرمان، خاستگاه عرفان و ادب بوده است.
بر همین اساس، تاریخ غزل عرفانی در جغرافیای کرمان حکایتی دیرین و شیرین دارد. باز هم نام شاعرانی چون خواجوی کرمانی، عماد فقیه کرمانی، شاه نعمت اله ولی و فواد کرمانی، مُهر تایید این سخن است. این اشارت کوتاه، وردگاه سخنی دربارهی غزل رمز آلود و پرجاذبهی ارفع کرمانی، شاعر عرفان گرای همروزگار ماست. چرا که بیتردید اگر بخواهیم بر اساس همان تقسیم بندی کلی در مواجهه با غزل پارسی که شامل غزل عارفانه، غزل عاشقانه و غزل اجتماعی است، نظر و گذری داشته باشیم، با توجه به بنیانهای اندیشهی ارفع کرمانی، غزل او درگروه غزل عارفانه میگنجد.
به عبارتی از این نظر گاه، غزل او را در ادامهی تاریخی غزل شاعران عارف مشرب قرون گذشته مییابیم. حال اگر پذیرفته باشیم که غزل او در این گونه میگنجد با تعمقی و تحلیلی به برجستگیهای ویژهای برمیخوریم که سبب تاثیر، جاذبه و شگفتی غزل ارفع کرمانیست. به اعتقاد نگارنده، اتفاقاً اولین برجستگی که ذهن مخاطب را میتواند مجذوب کند، پیوند غزل عرفانی او با دو گونهی دیگر، یعنی غزل عاشقانه و غزل اجتماعی است. اساسا،ً ذات و درونمایهی غزل پارسی در تغّزل ریشه دارد. یعنی مهندسی محتوای اصیل غزل، در بستر عاطفه، دوست داشتن و ستایش زیباشناسانهی معشوق آفریده میشود.
این رویکرد کهنِِ غزل، در طول دورههای گونهگون تاریخی و اجتماعی، متاثر از رویدادها و شرایط فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، دستخوش تغییرات کیفی و نوسانهای شدید اندیشگی و زبانی شده است. با این وصف، بنیان تغّزلی غزل، همواره در غزل پارسی حضور دارد. گاهی به آشکارایی تمام بروز میکند که غزل صرفِ عاشقانه را پدید میآورد؛ گاهی پنهانتر به عنوان ژرف ساخت ادبی وعاطفی در شعر حضور دارد. انعطاف غزل و وجود قابلیتها و ظرفیتهای کشف نشدهی این گونه از شعر پارسی سبب شده است که غزل تنها نمایشگر تغّزل محض نباشد و به فراخور شرایط و دگرگونیهایی که اشاره شد، پیوندی جدی با موضوعات اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی زمانه نیز داشته باشد. از سویی دیگر، آیینهی بازتاب اندیشه وجهان بینی عارفان ایران زمین باشد. پس از این گریز ناگزیر، به غزل ارفع برمیگردیم .
شاید برجستهترین اتفاق در غزل عارفانهی او همان ورود جدی به مسائل وموضوعات اجتماعی با رویکرد نقادانه و توام با آن، بازتاب شفاف اندیشههای عرفانی و جهانبینی معرفتی، توحیدی شاعر است و هم تغّزل ناب که در ژرف ساخت غزل او همواره وجود دارد. به عبارتی تم عرفانی غزل ارفع، نه تنها مُبلّغ عرفان منفعل خمودهی گوشهگیر فارغ از درد و رنج مردم نیست؛ بلکه در تقابل با آن نوع تفکر به اصطلاح عرفانی است . عرفان غزل ارفع، عرفانی پویا، جزء نگر، بلند همت، انسان محور و جامعهگراست .
عرفانی است که در عین اتصال به مبانی فکری و آبشخورهای اصیل عارفان بزرگ و آموزههای معرفتی آنان، درستیز با تزویر، تظاهر، شیوخ متشرع، دروغین و مدعیان بیمحتوای معرفت است. این محور تقریبا در تمام غزلهای او موج میزند.
یارب زدن نه کار من ای شیخ کار توست
من در مقام وصل خدایا نمیزنم
یوسف نیم که چاک گریبان کنم گواه
من حرف غیرحرف زلیخا نمیزنم ...
یا:
واعظ امشب سخن از هول قیامت میگفت
مستی از پنجره لاحول و ولایی زد و رفت ...
و:
از ما به شیخ شهر بگو دور د ور توست
بار دگر ردای ریا را به بربکش
تا مست و بیخبر به شبستان مسجدیم
بر منبر مراد، هوار خبر بکش ...
و نمونههای فراوان از این دست نکتهی قابل توجه و برجستهی غزل ارفع در این راستا این است که این غزل عرفانی که رویکرد اجتماعی دارد برای بیان نقدهای جدی، از زبانی ویژه بهره میگیرد. یعنی آن محتوای عرفانی، اجتماعی در زبانی خاص بروز و ظهور مییابد. نقد و مبارزه، زبانی سرکش، محکم و گزنده میطلبد و اینجاست که ناخودآگاه زبان غزل ارفع در کنار همهی ویژگیهای دیگر رنگ و لعاب حماسی گونه به خود میگیرد. به عبارتی روشن، محتوای عرفانی با زبان حماسه در میآمیزد. زبان شعر او بافت محکم دارد، طنطنه و ضرب آهنگ دارد. در همین راستا با توانایی و آگاهی کامل از ظرفیتهای موسیقی درونی، موسیقی کناری، ( وزن و قافیه) هارمونی آوایی واژگان بهره میگیرد تا زبان حماسی غزلش را به کمال برساند. تا آنجا که در غزل او واژگان و شخصیتهای اسطورهای شاهنامه، کم و بیش حضور دارند .
گاهی خدا هم چشم بر هم میگذارد
یک مشت غم، برپشت آدم میگذارد
در گرمگاه رزم پاکی با پلیدی
نعشی به روی دست رستم میگذارد ...
در این غزل زبان بسیار محکم و پرطنین و محتوا نیز سرشار از عصیانهای شطح گونه است.
و:
زبان به شکوه وامکن، ستیزه با فضا مکن
که پشت این هزار خط به صد سپاه نشکند ...
شگفتتر آنکه شاعر هنگامی اندیشههای عرفانی خود را بر مبنای سلوک سالک و رسیدن او به وصال حضرت حق و نیل به وادی فنا بیان میکند، بافت زبانی حماسی خود را به اوج میرساند و به نوعی عرفانی حماسی میآفریند.
اول قدم در راه او من را شکستم
در یک نبرد تن به تن، تن را شکستم
کلک قضا میخواست بدمشقی نماید
فاق قلم، ساق قلمزن را شکستم
تابوت آمالم به دست باد میرفت
من کف زنان تفسیر مردن را شکستم
در غزلی دیگر:
بغض گلویم گر دهد آزار اینبار
میپاشمش بر سینهی دیوار اینبار
از ایل عنقاییم و خود را میکشانیم
تا قاف حتی با طناب دار اینبار
محمل نشین دوشمان آماس زخم است
سرمیکشم از کولهی این بار اینبار
روئین تنان! پیکانمان زانو به زانوست
ما چشم میدوزیم رستم وار اینبار
یاهمان غزلهای مشهور با مطلع:
امشب به کویت آمدم، دانم که در وا میکنی
رحمی به این خون دل رسوای رسوا میکنی ...
و:
یک بار از هم میروم این پرده تزویر را
یک بار میپچیم به هم، سررشته تقدیر را...
البته تحلیل و بررسی بافت واژگان این گونه غزلهای او، بهرهگیری از وزنهای دوری و سنگین، استفاده از قافیههای درونی که همه در راستای همان انگیزش زبانی هماهنگ با محتوای عرفانی و برانگیزانندهاند، نیاز به واشکافی و تحلیل مفصل دارد که مجال آن در این نوشتار نیست. باری، این چند بیت تنها نمونهی کوچکی در نمایاندن این محور شعراوست و بسیاری از غزلهای ارفع در همین بستر بالیده اند.
حال نکتهی شگفتتراینکه تغّزل ارفع و دیالوگهای عاشقانهی او که مبتنی بر تاثّرات فردی و عواطف سرشار شاعرند، نیز از این زبان حماسی برخوردار است. در فراوان جاهای غزل او میبینیم که برای خلق تصویری عاشقانه و جمال شناسانه از معشوق، زبان او در عین لطافت عاشقانه، فخامت حماسی دارد و تعمداً از واژگان رزمی بهره میگیرد که جمع این دو ضد، از زیباییها و جاذبههای شعر ارفع است که در غزل او بسیاریاب است و در شعر بسیاری شاعران، کمیاب. تا آنجا که تبدیل به یکی از شگردهای هنری و ادبی شعر او شده است. برای نمونه این بیت را با دقت میخوانیم و به تصویر لطیف عاشقانهی آن و زبان فخیم حماسیاش توجه میکنیم:
زلف انداخته بر دوش نگارم انگار
دشنه بر شانهی خورشید حمایل میکرد...
اینجاست که غزل ارفع کرمانی را ساحتِ آشتی تغّزل، حماسه و عرفان مییابیم. به بیانی دیگر، شاید برجستهترین و ویژهترین محور و شگردِ شگفت غزل ارفع، حضور توامان اندیشهها و کشفهای عرفانی، تغّزل ناب( عشق) و زبان و بیان حماسی با رویکرد اجتماعی است. باز به سخنی دیگر، غزل ارفع کرمانی مثلث عرفان، حماسه و تغّزل را تشکیل میدهد. درحاشیهی این نتیجهگیری اشاره میشود که ویژگیهای فراوان و قابل تامل در غزل ارفع برانگیزانندهی تحلیل و پژوهش است که اتفاقاً بسیاری از آنها در جهت تعالی و تکامل همان محور برجسته و شاخصهی خاص غزل ارفع است. همهی این رویدادهای سبکی، تشخّص ادبی شعر ارفع را به آشکاری باز مینمایاند. به هر روی سخن دربارهی دیگر ویژگیهای محتوایی ، زبانی و موسیقایی شعر ارفع نیاز به کاوش وخوانش و نگارشی فزونتر دارد.
سایهات بر سر ارفع اگر افتد چه شود
همه گویند شهی سر به گدایی زد و رفت