جهان کوچکم این روزها شبیه کسی ست
که مست میکند و کور میشود اما
تمام زندگیش الکل ست و دیگر هیچ
تمام زندگیش نیچه است و مرگ خدا
****
بخوان سکوت مرا در حجوم اصواتی
که از گلوی بریده به خاک میریزد
شبیه عابر تنها کوچه ها گاهی
ترانه اش شب دلگیر را بهم میزد
****
...و من صدای کسی در گلوم جا مانده
...ومن سکون زمینی که بی خدا مانده
صدا بزن غم من را کنار تابوتم
که در سکوت غریبی که در صدا مانده ...
****
چقدر حسرت سیگار بر لبم ماندو...
چقدر در تب بوسیدنست لبهای ...
مرا ببوس که بی وقفه در نگاه منی
کمی بخند که در حسرت تماشای ...
****
جهان بدون تو اینروزهای غمگین را ...
کنار الکل اگر مست میشود با ما ...
بدون دیدنت این شهر را نمیفهمم
که مست میکنم و کور میشم اما...
****
امیراحسان دولت ابادی

رفته ای تا من عاشقت باشم

خسته از هرکه ماند ، تنهایم

میتوانم تو را ... نه ، تنهاییم

شده دیباچه ای که دنیایم ...

****


مینوازد کسی سه تارم را

میزنی روی سنگ قبرم باز

خسته ای میروی ، ولی هستم

با تو در این سکوت ، بی اغاز 

****


چشم هایت هنوز زیبایند

روزهایم هنوز غرق توأند

لحظه ها ناگزیر رفتن و من

اشک هایی که دیر می‌آیند 

****

روزهای سیاه گورستان

لحظه هایی پر از نبودن هات

سنگی قبری که خاک خورده فقط

خوابهایی پر از سرودن هات

****

روزگار مزخرفی هستم

ساکن و گیج و بی هیاهو تا ...

روزهایی پر از سکوت و غزل

روزهایی که هیچ شد اما

****


رهگذرهای کمتری دیگر

بعدِ تو در عبور از این راهند

مرده ها ساکتند اما باز

گاه با گریه هام همراهند

****

نه شروعش ، نه اخر این شعر

بی تو جز خواب بی دلیلی نیست

هرکه را شکل توست میبوسم

شرمی از فحش و اشک وسیلی نیست

****

رهگذرها به مرگ محتاجند ...

****


امیراحسان دولت آبادی 

مرگ‌ با چشمان بی رحمش ، که پیدا میشود

شور وشوقی در دل دیوانه برپا میشود

بهترین تقدیرمان ، در انتهای زندگی‌ست 

مثل معشوقی که با لبخند ، زیبا میشود

قصه عشق است با تیغ سیاه دشمنان

داش آکل تا شبی در کوچه تنها میشود

رستم مغموم ، بر بالین سهراب است که

با شراب مرگ رویاهاش ، معنا میشود 

همچو سربازی میان تیر‌هایی بی هدف

در امیدی که نمانده ، غرق غم‌ها میشود

باید اول در کنار مرگ، چایی دم کند

بعد سربازی جسور و بی محابا میشود

مرگ اعجاب غم انگیزی‌ست ، روزی هم خدا

عاقبت در انزوای قبر تنها میشود

در قفس پر میزنی ، اما به سوی نیستی

تا نمیری ، قفلِ درهای قفس وا میشود؟

امیراحسان دولت آبادی


دیوانه ام، از لحن گیج وحشی ام پیداست
یک روز تیغی سرد خواهد رفت تا رگهام
با هر سگ ولگرد در این شهر مانوسم
فردا منم که قوت یک روز همین سگ هام
* *
در تخت خوابت ، خواب می بینم بدون تو
زن های دیگر ، در وجودت عاشقم هستند
مانده ست مردی بی هدف سرگرم آغوشت
ای کاش چشمت را  به حسرت هام می بستند.
* *
می‌خوانی ام از بوی عطر بر تنم مانده
می خوانمت از نفرتی که مانده در چشمت
حالا تویی و پاکت سیگار در دست
حالا منم در قصه ای  ناخوانده درچشمت
* *
یک روز خانه، از چمدان تو خالی شد
شاید تمام زندگیمان غیر رفتن نیست
بی من تمام غصه هایت را ببر از یاد
آغوش من جایی برای مست بودن نیست
* *
من قاضی خود بودم و مامور اعدامم
مانده برایم یک سرنگ خالی و رگها م
جرات ندارم بیش از این باشم دراین دنیا
من بهترین قوت تمام عمر این سگ هام
* *
امیراحسان دولت آبادی

فیلم هایم ،کتاب ها ،سیگار
همه را توی قبر بگذارید
دلخوشم من به تلخی مردن
بی شمایی که دوستم دارید
****
میگریزم، شبیه خوابیدن
وسط قصه ای پر از هیجان
در سرم جنگلی پر از دود است
جنگلی غرق آتش و نسیان
****
زندگی چون تئاتر ابزورد یست
که در ان هیچ لعنتی پیداست
توی ذهن بکت فنا شدن و ...
دردهایی ، همیشه پابرجاست
****
مثل رفتن به گیجی دریا
وسط هدفونی پر از اهنگ
مثل عاشق شدن بدون هدف
در هیاهوی بوسه ای کم رنگ
****
طعم قرص برنج در چای و..
رد خونی که مانده در دهنم
من و این قبر دسته جمعی با
خاطراتی که مانده در کفنم
****
امیراحسان دولت آبادی 


رویای دیروز کسی از غم ترک میخورد

شب بود و از چشم خیابان مرگ میارید

شب بود و مردم گرگهای در کمین مانده

از آسمان همراه باران مرگ میبارید

****

در گوشه ای چشمان خیسی خسته و سردو...

مردی که با لبخند میشد طعمه درد و...

مردم شبیه نعش های تازه ی زرد و ...

از آسمان هدیه به انسان مرگ میبارید

****

میگفت آزادی همان رویای دیروزش

دیگر برایش قد سیگاری نمی ارزد

حالا جوانی خسته از دنیای مفلوک و...

از دستهایش بعد زندان مرگ میبارید

****

از بوف کور پاره در کنج اتاق انگار

رد سیاه خون کهنه مانده بر دیوار

چشمش به فال قهوه اش بود و سرش بر دار

از قهوه اش در قلب فنجان مرگ میبارید

****

با مرگ رویایی و امیدی نمی ماند

در سایه اش روح خودش را دفن کرد و بعد

حالا شبیه دیگران گرگی پی طعمه...

شب بود از چشم خیابان مرگ میبارید

****

امیراحسان دولت آبادی


عاقبت این زندگی را مرگ معنا میکند

نیستی دنیای ما را نیز زیبا میکند

باز میگردی به دنبال دلیل عاشقی

عشق را از دست دادن هاست، معنا میکند

ترس یک بره ست از چاقوی قصابی حریص

عشق چوپانیست که دارد تماشا میکند

همچو آن چشمی که عمری رازدارت بوده است

عاقبت روزی تو را در شهر رسوا میکند

میکشاند هی به مسلخ روزهایت ولی

هی برای کشتنت امروز و فردا میکند

منزوی تر از توانت میشی ،حتی تورا 

در میان بازوانش نیز ، تنها میکند

####

گرچه محکوم است به در آرزویت زیستن

رفتنت را با دیگران راهم تماشا میکند

مثل آن زندانی محکوم به حبس ابد

عاقبت راهی برای مرگ پیدا میکند

****

امیراحسان دولت آبادی

عشق ، آهوی خسته ای تنهاست

فکر تیری که راحتش بکند

یاکه بیمار خسته از درمان

مرگ باید سلامتش بکند

****

مثل سیگار اخر مردی ست

با طنابی به گردن و غم هاش

پسرش غرق اشک روی زمین

کاش میشد ملامتش بکند

****

لحظهایش پر از نبودن هات

چشم‌هایش در انتظارت ماند

نه به شیطان امید دارد نه

به خدایی که رحمتش بکند

****

بعد یک عمر بحث و درس و کتاب

شک کنی راه دیگری هم هست

میشوی آن فقیه باده به دست

که جهانی مذمتش بکند

****

سنگ قبری شکسته و متروک

گوشه ی پرت توی قبرستان

فکر آن زن که گرچه سهمش نیست

شاید امشب مرمتش بکند

****

مرگ چون سمفونی زیبا با

قهوه ای در کنار تنهایی ست

مرگ سرباز خسته از جنگ است

فکر تیری که راحتش بکند

****

امیراحسان دولت آبادی


در آمدن مرگ به مهمانی من

لب دوختن و بغض و پر از گریه شدن

ای کاش کسی نقش کند روی کفن

این مرد پر از حسرت آزادی بود

****

سرمست کوهن ،رقص تو در خاطره ها

صدسال پس از هجرت تو ،مرگ صدا

در مسخ کسی خسته و گیج تنها

درخاطره ها قسمت ما شادی بود

****

تقدیر فقط حسرت و حسرت زاده ست

مرگی ته این حادثه ها آماده ست

چیزی که خدا به سرنوشتت داده ست

جز حسرت آزادیِ فریادی بود

****

دیوار سیاه و کهنه و نم زده اش

موشی وسط حادثه سم زده اش

با خاطره های مهبم غم زده اش

در نفرت از خانه اجدادی بود

****

آرام قدم زدن میان زندان

داغی که نشسته در دل زندانبان

جز لذت اعدام شدن در آبان

بر دار فقط حسرت آزادی بود

****

امیراحسان دولت آبادی

مثل اعدامی پُر از شکی
خشم در چشم جمعیت بودن
مرگ را بی بهانه قی کردن
چشم در چشم جمعیت بودن
****
یا نه حتی شبیه بره شدن
توی چنگال گرگ جان دادن
یا به شهری که غرق در صلح است
وحشت جنگ را نشان دادن
****
فیلم دیدن میان بغض زنی
که فقط بوسه از لبت میخواست
در سکوتی پر تناقض و درد
روزهای سگی که پا برجاست
****
لذت پک زدن به سیگار و
ریه سمت مرگ هل دادن
فکر کردن به قبر و گهواره
بعد نوزاد مرده را زادن
****
در سرم بیت های غمگینیست
منتظر تا طناب دار شود
مثل آهوی خسته و زخمی
دوست دارد فقط شکار شود
****
عاشقت میشوند پی در پی
کرم هایی که از تنت سرمست
آی اعدامی پر از حسرت
عشق تیر خلاص سرچوخه ست
****
امیراحسان دولت آبادی

من سردرگم غمگین به تو برمیگردم

منکه همسایه ی دلگیر سکوتی سردم

باید از سرخی چشمان تو میفهمیدم

که شکست است نصیبم ، که نمیجنگیدم

لب تو سهم لبم نیست مرا میبخشی؟

بوسه ات سهم شبم نیست مرا میبخشی؟

تخت خوابم هوس یک تن دیگر دارد

گرچه از چشم تو امشب غم من میبارد

میروی از شب این مرد که رسوا بشود

گوشه ی ساکت اگر غربت او جا بشود

****

مثل دیوانه ی غمگین پر از هذیانم

توی سلول خودم  ، عاشق زندانبانم

میرود از مچ من خون و به تو میخندم

در دل خانه ی بی عشق تو در جریانم

روزها جای تو را وهم کسی پر میکرد

با همین وهم بدون تو تنی گریانم

چمدانی پر از اشک و غم من در دست

میروی، میروی، از خانه ولی میدانم

گاهی گاهی به من غم زده دل میدادی

راوی قصه ی بی حادثه ،زندانبانم

****

عادت بوسه ای از داغ تنت در سرم و...

من بیچاره که انگار تنی پرپرم و ...

مینوسم همه جسم تو را روی تنم

خالکوبی شده چشمان تو روی بدنم

هر زنی چشم تو را بر تن من ، میفهمد

گورکن هم ، شده از پشت کفن ،میفهمد

میروی خانه بدون تو فقط دیوار است

جای عکس تو که رفته ست ، کسی بر دار است

میروی در چمدان تو زمین جمع شده

روح من شعر ، فقط شعر ، همین جمع شده!

خانه بعد ازتو فقط جای من و سیگار است

جای عشقی ست که در حسرت یک انکار است

****

باز برگرد به این غم زده سرگردان

باز برگرد به رویای من و  در باران ...

...و  نمان در پس این حادثه از من بگذر

با خودت شعر مرا نیز بسوزان و ببر

مانباید که در این معرکه حاضر باشیم

ما قرار است که از هم متنفر باشیم

****

امیراحسان دولت ابادی

خسته از شعرهای مطرودم

مثل یک کافه غرق در دودم

قهوه ام را به سم که افزودم

چشم های تو بود در فنجان

****

روزهایم ، شبیه دیروزم

توی تکرار درد ، میسوزم

به خودم، بودنم ، تو ،مقروضم

گریه ام در نگاه زندانبان

****

بی وطن در جهان به سر بردن

هی زمین خوردن و زمین خوردن

شعر گفتن ، دوباره پژمردن

درد باشی که در خودت پنهان...

****

میرسی از خودت فقط تا ، خود

در وطن نیستی ، تو حتی ، خود...

بشمری دم به دم فقط با خود

زخمهایی که بر تن ایران...

****

گفتم از کافه میروم، اما

مانده ام با خودم ، خودم تنها

زخم روی مچم که دیدی را ...

ردی از توست در تنم پنهان

****

میرسم باز هم به اول کار

مثل این شعر ها که در تکرار ...

بعد هر شعر گفتنت انگار

میرسد ساعتم به مرگ زمان!!

****

خسته از شعرهای مطرودم

مثل یک کافه غرق در دودم

قهوه ام را به سم که افزودم

چشم های تو بود در فنجان

****

امیراحسان دولت آبادی

دیوانه گی های مرا باور کن و امشب ، ازذهن گیج و خسته ام تردید رابردار
زل می‌زنی آتش به جسمم میزند چشمت ، از عمق چشم وحشیت خورشید را بردار


کل تنم دیوانه‌ی یک بوسه است از تو،شاید برای زنده ماندن وقت می خواهد
اما اگر درگیر وهمى زائد و پوچ است ،از خنده هایت، از لبت امید را بردار


یا خانه را آتش بزن قبل از نبودنهات، یا که مرا با خستهگیهایم هایم به غم نسپار
مردانگی کن درحق این خستهی غمگین ، آن زن که در پیراهنت میدید را بردار


دنیای من تنها گذشتن از کنار توست ، رویای تو دستان غیر از من به دستانت
وقتی که رفتی از سکوت خانه ام بی من،از اول تقویم هایم عید را بردار


اصلا خدا هم هیچ امیدی ندارد که،روزی مرا چون بندگانش دوست خواهد داشت
من راضیم هرچه به من دادهست مال تو، این قبرکوچک که به من بخشید را بردار

****
امیراحسان دولت آبادی

آغوش تو کجاست که درمان دردهام

در پیچ و تاب موی سیاهت نهفته است

شبها بدون دیدن رویات حال من

مثل جنازه ای که ته قبر خفته است

****

هر لحظه زندگیش شبیه جهنمی

یا شهر توپ خورده ی در جنگ مانده است

مثل کتاب کهنه که هرگز از او کسی

حتی نوشته ای، ورقی را نخوانده است

****

بی بوسه هات ارزش این زندگی بجز

یک هیچ مسخره وسط خنده هام نیست

من در کنار تو به خودم مبتلا شدم

بی تو نمیشود ، که دراین ازدحام زیست

****

شک میکنم به شعر که قبل از تو را سرود

دیوانه ام برای شبی که کنار تو ...

شک میبرم بدون نگاهت به چشم هام

بی حوصله ، کنار خودم بی قرار تو

****

این لحظه های غرق غم و ضطراب را...

این اسمان ابری و بی آفتاب را...

این روزهای گیج بدون جواب را...

طی کن که روزهای شرابیِ ناب را

****

با من همیشه جرعه بنوشی و عاقبت

مانند مستی من و شعری شوی که من ...

شاید تو هم شبیه منی یا تو هم شبی

شعری شوی شبیه به مویت شکن شکن

****

یک شب بمان کنار منو حافظ و مدام ...

یک شب که هست رد سکوت تو در صدام ...

یک شب بدون درد، بدون خدا و مرگ

آغوش تو کجاست که درمان درد هام ...

*****

امیراحسان دولت ابادی

برداشتی از انیمشن دنی بوی به کارگردانی مارک اسکروبتسکی


بی تو هر لحظه ی این خانه شبیه شهری ست

که قرار است  به دشمن بدهد هستش را

یا شبیه زن بیچاره شوهرداری ست

که به یک مرد غربیه بدهد دستش را

****

گرچه کامل تر از این جامعه ناقص بود

در پی مرگ خوشی بود که می آمد زود

*****

نه در این حسرت یکپارچه دیدن شرط است

نه رسیدن به تن خسته معشوقی که ...

باید از ترس اتوبان به دل ماشین زد

تا بمیری وسط خط کشی از بو قی که...

****

عاشق یک تن بی سر شده در افکارش

میکشد اخر این شعر کسی بر دارش

****

میشود عاشق یک هیچ شد و عاشق ماند

رفت تا اخر این قصه بی معنا و...

میشود مثل همان هیچ ،به پوچی تن داد

تا که یک لحظه خوشی کرد در این دنیا و ...

****

یک تن ساده ی ،کامل وسط ناقص هاست

بچه ای سالم سالم وسط نارس هاست

****

میرسد اخر این شعر به معشوقی که ...

مثل مردم، همه عمر نخواهد خندید

میرسد اخر این شعر به رویایی پوچ

گرچه غیر خود او نیز  نخواد فهمید

****

گیوتین روی سرش بود ولی عاشق بود

که در این قصه نیاسود ولی عاشق بود

****

بعد از این مثل همه غرق سیاهی بودن

بعد از این یک تن بی معنی واهی بودن

یا دچار غم و تردید و تباهی بودن

مثل یک کوسه در اندیشه ماهی بودن

****

بعد از این حسرت یک مرگ در افکارش هست

گردنش نیست ،سرش نیست ، ولی دارش هست

****

امیراحسان دولت آبادی

تا میایی جهان من خوب است،فکر یک چای تازه دم بودن...

چای نوشیدن و کمی حافظ،مثل یک مرد محترم بودن...

چشم بستن به پوچی دنیا ، بیخیال تمام مردم شهر

فکر بوسیدن لبانی سرخ،لحظه ی -(عاشقت شدم)- بودن

****

میروی و زمان نمیگذرد ، لحظه هایم عجیب مشکوک است

مثل اینکه به جرم قتل خودت،همه عمر متهم بودن!!

فکر کن،من تو را تماشایت...، لحظه ای که کنار من خوابی

نصف شبها و حس شعر جدید، در پی کاغذ و قلم بودن!!!

شعر هایم کمی عوض بشود،خنده هایم کمی طبیعی تر

استحاله شود وجودم از ،کوه یخ ،مرد درد و غم بودن

****

چشم هایت ولی کمی سرد است ، فکر بودن کنار من هم نیست

بغض کرده تمام ذهنم را ،فکر یک عصر و چای و سم بودن!!

****

بودنت در کنار من خوب است ،گرچه نعشی که هفته ها اینجاست

از تو دیگر برای من کافی ست ، اهل یک چای تازه دم بودن

****

امیراحسان دولت آبادی

غزل - مثنوی

من سردرگم غمگین به تو برمیگردم

منکه همسایه ی دلگیر سکوتی سردم

باید از سرخی چشمان تو میفهمیدم

که شکست است نصیبم ، که نمیجنگیدم

لب تو سهم لبم نیست مرا میبخشی؟

بوسه ات سهم شبم نیست مرا میبخشی؟

تخت خوابم هوس یک تن دیگر دارد

گرچه از چشم تو امشب غم من میبارد

میروی از شب این مرد که رسوا بشود

گوشه ی ساکت اگر غربت او جا بشود

****

مثل دیوانه ی غمگین پر از هذیانم

توی سلول خودم  ، عاشق زندانبانم

میرود از مچ من خون و به تو میخندم

در دل خانه ی بی عشق تو در جریانم

روزها جای تو را وهم کسی پر میکرد

با همین وهم بدون تو تنی گریانم

چمدانی پر از اشک و غم من در دست

میروی، میروی، از خانه ولی میدانم

گاهی گاهی به من غم زده دل میدادی

راوی قصه ی بی حادثه ،زندانبانم

****

عادت بوسه ای از داغ تنت در سرم و...

من بیچاره که انگار تنی پرپرم و ...

مینوسم همه جسم تو را روی تنم

خالکوبی شده چشمان تو روی بدنم

هر زنی چشم تو را بر تن من ، میفهمد

گورکن هم ، شده از پشت کفن ،میفهمد

میروی خانه بدون تو فقط دیوار است

جای عکس تو که رفته ست ، کسی بر دار است

میروی در چمدان تو زمین جمع شده

روح من شعر ، فقط شعر ، همین جمع شده!

خانه بعد ازتو فقط جای من و سیگار است

جای عشقی ست که در حسرت یک انکار است

****

باز برگرد به این غم زده سرگردان

باز برگرد به رویای من و  در باران ...

...و  نمان در پس این حادثه از من بگذر

با خودت شعر مرا نیز بسوزان و ببر

مانباید که در این معرکه حاضر باشیم

ما قرار است که از هم متنفر باشیم

****

امیراحسان دولت ابادی

دلتنگ بودن یه حس ، فقط همین 
اونقدر حس عجیبیه ، که حتی بعد از 6 سال از رفتن رفیقت خوابش رو میبینی 

نصف شب ازخواب بیدار میشی بغض میکنی و یادت میره چقدر عوض شدی 

دیشب خوابت رو دیدم هادی 
داشتیم باهم پیاده از دانشگاه برمیگشتیم خونه 
خسته بودم و داشتم غر میزدم چرا ماشینم رو نیاوردم که سریع برسونمت و خودمم برم خونه 
من به هیات الان بودم و تو مث همون روزا 
شاید چون من عوض شده بودم حال نمکیردی دیگه باهام قدم بزنی ، که از خواب پریدم 
اینکه چرا دارم این متن رو مینویسم ؛ خودمم نمیفهمم 
چه مرگ یه مسئله فیزیکی باشه ، چه متافیزکی 
چه مرگ پایان کبوتر باشه ،چه نباشه تو هیچ وقت این متن رو نمیخونی 
اما گور پدر تمام این چرندیات 
اون قدر دلم برات تنگ شده که وسط ترافیک مزخرف اول صبح اتوبان کرج - تهران بزنم کنار و برات بنویسم 
شاید به نت که برسم کامنتش کنم تو وبلاگت 
دیشب خوابت رو دیدم و از چهار صبح که بیدار شدم بغض دارم 
دوباره شعر هایی رو برات گفته بودم رو خوندم و این شعر رو هم که ته این کامنت میزارم همون لحظه اومد 
نمیدونم بگم صبح بخیر رفیق جان ، بگم چی اخه 
تو نیستی ، این تنها چیز محتمل این داستان 
امیدوارم بهشت بهت خوش بگذره 
گاهی به این پایین هم نگاه کن ، هنوزخیلی ها دلتنگتن 
خداحافظ رفیق جان 


رفیق ؛خاطرهایت هنوز در سرم و ... 
جهان بدون تو تیغی که بر گلوی من است 
تو نیستی ،وسط این خزعبلات که من 
تمام زندگیم گیج دست و پا زدن است 
**** 
همیشه منتظرم تا کسی درون بهشت 
برای دیدن من تا زمین نگاه ... اما... 
همیشه منتظرم یا همیشه میترسم؟ 
که مانده از من غمگین ؛ دلی تباه ... اما... 
**** 
قرار نیست که این غصه ها به سر نرسد 
رفاقت تو و من، در زمان ، زمین، جاریست 
منی که خواب تو را دیدن عادتم شده ست 
در این سکون ؛ که پر روزهای تکراریست 
**** 
هزار وهم غم انگیز در سرم مانده 
هنوز رد قدم های توست در شهرم 
کسی نمانده در این روزهای بی پرسه 
کسی نمانده که من هم به شهر برگردم 
**** 
چقدر جای تو را هیچکس نمیگرد 
برای من که دلم یک رفیق کم دارد 
برای من که فقط گرم دست و پا زدنم 
برای من که جهان بی بهانه غم دارد 
**** 
تو نیستی که بینی مرا در این مرداب 
عوض شدم ، وسط شعر های اخرم و... 
رفیق بی تو اگرچه هنوز میخندم 
تمام ، خاطرهایت هنوز در سرم و ... 
**** 
امیراحسان دولت آبادی

رانندگی کن تو خیابونا

بنزین که داری ماشینت میره

تا وقتی چشمات باز تا وقتی

حس میکنی قلبت نمیگیره

****

دنیای تکراریه من بودی

دنیای جنجالیه دانشگاه

روزای (دارم عاشقت میشم)

تو منزوی خوندن با اشک و آه

****

حالا فقط من موندم و تهرون

پاییز دلگیرش تو چشمامه

درسم تموم شد رفتم و رفتی

دنیا همونی که نمیخوامه

****

گاهی تو فیس بوکت میام بعدش

زل میزنم به عکسای تازه ت

موهای لختت ،چشمای مشکی ت

یادش بخیر عشق بی اندازه ت

****

بعضی شبا هی فیلم میبینم

فیلمایی که با هم یه بار دیدیم

کازابلانکا، یا پدرخوانده

فیلمایی که هیچوقت نفهمیدیم

****

معنیش این بودکه تهش تلخه

دنیا به کام عاشقا نیستش

فیلمایی که تو اخر تلخش

غمگینه یا میمیره آرتیستش

****

حالا تموم سینما هارو

بی تو دوباره دوره کردم باز

یادش بخیر اون بوسه هایی که

از اول فیلما میشد آغاز

****

امشب چقد سرد، چقد تاریک

انگار قلبم داره میگیره

امشب به اخر میرسه جاده

امشب یکی از درد میمیره

****

امیراحسان دولت آبادی

 بیزارم از سفر که به مقصد نمیرسم، بیزارم از دهی که به من مبتلا شده

من تشنه ی محبت و او نان به من رساند، این سگ کنار من که برایم خدا شده


سیگار کنت، اتش کبریت ،سوز شب ، با فکر دختری که تنش را به من نداد
با فکر دختری که لبانش تمشک بود، در من دوباره حسرت بوسه به پا شده


در من همیشه شعبده ای تازه داشته ، هر تکه از تنش که برایم سئوال بود
درانحنای پیچ تن خوش تراش او ، مردی به لذت هوسی آشنا شده


یک تخت خواب کهنه که هرگز تن مرا،با لحظه های لمس تن او یکی نکرد
اخر درون اتش هر روزه ام گداخت،او هم شریک غفلتم از لحظه ها شده


حالا که او اسیر تن دیگری و من ، در جاده ای برای خودم کوچ میکنم
سیگار میکشم که خودم را هدر دهم ، در کوله ام فقط دو سه نخ کنت جا شده

****

امیراحسان دولت آبادی