قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

حق داشت آدم

در من دوباره زنده شده یاد مبهمی



دنیا قشنگ تر شده این روزها کمی



گفتم کمی؟ نه! خیلی- یک کم برای من



یعنی زیاد یعنی همسنگ عالمی



دریا کجا و باغ کجا؟ سهم من کجا؟



من قانعم به برگ گلی قطره شبنمی


-

ای عشق چیستی تو که هرگاه می رسی



احساس می کنی که دلیری که رستمی



مثل اساس فلسفه و فقه مبهمی



مثل اصول منطق و برهان مسلمی



هم چون جمال پرده نشینان محجبی



هم چون بساط باده فروشان فراهمی


-

حق داشت آدم آخر بی عشق آن بهشت



کمتر نبود از برهوت از جهنمی -



با سیب سرخ وسوسه، پرهیز و لبگزه 



قصری پر از فرشته و دیوار محکمی؟


-

باید مجال داد به خواهش به وسوسه



باید درود گفت به شیطان به آدمی!



بهروز یاسمی

کاش هنوزم همه رو 10تا دوست داشتیم......(1)

بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم،اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم.......



کاش دلامون به بزرگی بچگی بود کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن


نداشتیم وفقط نگاه کافی بود.......


بچه که بودیم توجمع گریه می کردیم ،بزرگ که شدیم تو خلوت.....



بچه که بودیم راحت دلمون نمی شکست بزرگ که شدیم ،خیلی آسون


دلمون می شکنه....


بچه که بودیم همه رو 10 تا دوست داشتیم ،بزرگ که شدیم بعضی ها رو


هیچی،بعضی هارو کم،وبعضی هارو بی نهایت دوست داریم......



ادامه دارد.......



خدا همه را خوب کند

سلام.چند وقتیه که فقط نماز آرومم می کنه (وخوشحالم) بعد کتاب(جدیدن


تاریخی اعم از جنگ وسلطنت پهلوی ونباشه رمان) بعدش موسیقی


(اکثرن هایده وسیاوش وابی واگه باشه مجید خراط ها)


بعضیا از بی فکری رنج می برن (البته ممکنه خودشون ندونن) ومن از فکر زیاد


در مورد هرچه که بخواهید فکر می کنم وگاه نگران می شوم.......


خداوند عاقبت همه را به خیر کند


(به قول یکی از دوستان خدا همه را خوب کند)


تا بعد.....