قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

دلشوره

سلام.از اونجایی که جدیدا اعتماد به نفسم بالا رفته باز هم از خودم شعر میذارم.یه غزل که چندماه پیش گفتمش فقط خدا کنه تکراری نباشه که........




در همهمه‌ی نبودن یاری که...


بر دوش دلم نشانده‌ام باری که...


از قافله‌ی جنونتان جا ماندم،


از وسوسه‌ی طناب این داری که...


آمیزه‌یی از شب و غم و شعرم من


با حادثه‌ی پریدن ساری که...


می‌رفت به کوچه‌یی غبارآلوده


با بال و پر نشسته بر خاری که...


ما زخمی شعرهای بی قافیه ایم


دلشوره‌ی ناتمام آن کاری که...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
من جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:31 ب.ظ

شاید یه کسی شب ها برای اینکه خواب تورو ببینه به خدا التماس می کنه شاید یه کسی به محض دیدن تو دستش یخ می زنه و تپش قلبش مرتب بیشتر میشه مطمئن باش یه کسی شب ها به خاطر تو توی دریای اشک می خوابه ولی تو اون رو نمی شناسی

علیرضا یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:46 ب.ظ

سلام . واقعا زیباست من تا به حال به قافیه ( اری که ) شعری ندیده بودم. معنی عبارت ( زخمی شعر بی قافیه ) رو نفهمیدم . در بیت آخر بنظرم اگر ( دلشوره ی ناتمامی کاری که ) می گفتید بهتر بود.

مچکرم از وقتی که گذاشتین واظهار لطفتون

نازنین هدایت نژاد سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:43 ب.ظ http://www.mahea3muni.blogfa.com

سلام مهربان.. ب روزم...دعوتی ب عاشق نشو..منتظرم..[گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد