-
رفت و مرا در این شب اندوه جا گذاشت
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 13:45
او هم برای گریه ی من شانه ای نشد رفت و مرا درون غمم ماندگار کرد با سردی اش به جای تسلای قلب من گلواژه های شعر مرا بی بهار کرد **** گفتم به او برای دل خسته اندکی ای آخرین پناه من آغوش می شوی؟ لبریز گفتن است دل بی نصیب من آیا برای حرف دلم گوش می شوی؟ **** در اوج گریه گفت که آغوش می شود با شانه ای که همدم شب گریه ها شود...
-
در غربت این شهر عزادار به دیوار ....
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 18:59
همسایه ی دلمرده ی دیوار به دیوار ما را چو یکی پنجره بسپار به دیوار مصراع به مصراع همه سنگ و کلوخیم ما را بنویسید به دیوار به دیوار زان روز که فریاد تو در کوچه درو شد روی من و این طبع گنهکار به دیوار این آینه را مشکن و بگذار بماند این قاب فرو رفته به زنگار به دیوار تصویر من گمشده در خاطره ها را با میخک افسوس نگهدار به...
-
با من برقص ،ظهر و شب و بامدادها
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 14:31
در من بپیچ وُ شکل همین گردبادها با من برقص ،ظهر و شب و بامدادها تنهاترین مسافر این شهر خسته ام ناباورانه رفته ام آری زِ یادها سیمرغ وُ بیستون وُ تب تیشه در غزل هی شعله می کشند درونم نمادها آه ای خدای معجزه ی شاعرانه ام خط می زنند بی تو تنم را مدادها! خوش کرده ام تمام دلم را به عشق تو زخمی نزن به پیکر این اعتماد ها لب...
-
آقا! منم کسی که به تو راه بستهام
پنجشنبه 3 دیماه سال 1388 15:14
میکرد مشق دیگری از قاف و شین و عین در محضر نگاه رحیمانه حسین شوق وصال در دل بال و پرش شکفت اقرار را بهانه پرواز کرد و گفت: سنگی که قلب آینهها را شکستهام آقا! منم کسی که به تو راه بستهام حالا ولی به سوی شما بازگشتهام یعنی که من به سمت خدا بازگشتهام تا سرنوشت دائمیام را عوض کنم بگذار با تو زندگیام را عوض کنم
-
بغض تازه
پنجشنبه 3 دیماه سال 1388 14:14
در من ترانه های قشنگی نشسته اند انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند ازشور و مستی ِ پدران ِ گذ شته مان حالا به من رسیده و در من نشسته اند ... من باز گیج می شوم از موج واژه ها این بغضهای تازه که در من شکسته اند من گیج گیج گیج ، تورا شعر می پرم اما تمام...
-
« باران عشق » (به یاد پدربزرگم)
چهارشنبه 2 دیماه سال 1388 12:04
باران شدی و باز هوا ابری ات شده این باد سرد باعث بی صبری ات شده چتر محبت تو شده سر پناه من باران شدی ببار به دشت نگاه من موسیقی ترنم باران ، صدای عشق شاعر شدم که پیش روم پابه پای عشق مادر ببین به عشق تو تصنیف خوان شدم تو آن الهه ای که برایت بنان شدم با اشک خود به زندگی ام شور داده ای بر مثنوی تو جلوه ماهور داده ای عشق...
-
کولی
سهشنبه 1 دیماه سال 1388 14:05
فهمید دارم حسرتی، داغی، غمــی فهـمید از حجــم اقیــانوس دردم شبنــــــمی فهمید می گفت یک جــایی دلم دنبال آهویی است فــال مــرا فــهمی نفــهمی مبهــمی فـهـمید این کـولی زیبــا دو مــاه از ســـال می آمد وقـتی کــه می آمد تمــام کــوچه می فهمید اوداشـت هفـــده سـال- یا کمــتر- نمی دانم مـی شد از آن رخسـار زرد گنــدمی...
-
آغوش تو دریاست،..............
دوشنبه 30 آذرماه سال 1388 19:53
آغوش تو دریاست، باشی میپرند از خواب در بندر چشمان من صدها پری بیتاب با من شبیه قایقی از نور میرقصد تا صبح بر موج نوازشهای تو، مهتاب لبهای من دو ماهی قرمز که میلرزند از ترس تُنگ و تور، از تقدیر دور از آب گرداب و توفان پیش روی ما فراوان است دریانورد ناشیات را بیشتر دریاب! … حالا که بعد از سالها دریا فقط رویاست...
-
گر باز هم خدا بخشید
یکشنبه 29 آذرماه سال 1388 15:01
بگیر دست مرا تا غزل خراب کنیم تمام قافیهها را پر از عذاب کنیم به کورچشمی این دزدهای تکراری دلی شکسته و خود چهره در نقاب کنیم گناه - توبه٬اگر باز هم خدا بخشید به نام نامی شیطان فقط ثواب کنیم گذشت دورهی مردانگی٬اگر مردی : بیا که هر چه که مرد است٬زن خطاب کنیم شکسته بغض غزل باز گریه خواهد کرد صدا نکن که غزل را دوباره...
-
خورشید می شد ناپدید آرام آرام
یکشنبه 29 آذرماه سال 1388 14:53
خورشید از کنجی رسید آرام آرام روی زمین دستی کشید آرام آرام دستش به صحرایی رسید و تیغ آتش انگشت هایش را برید آرام آرام ابری غزل می خواند و اشک داغ مردان روی محاسن می چکید آرام آرام خورشید هم آمد کمی باران بنوشد این درد دل ها را شنید: «آرام آرام _ وقت وداع ِ .. نه، وصال ما رسیده باید کفن بر تن کنید آرام آرام» از آن طرف...
-
سلام من به محرم
شنبه 28 آذرماه سال 1388 13:26
ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا بـه لطـمههـای ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگی عـجـیـبـش بـه بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبش سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی به چشم کاسه ی خون و به شال ماتم مـهـدی سـلام من بــه مـحـرم بـه کـربـلا و جـلالــش به لحظه های پـرازحزن...
-
دوست دارم که حال خوبم را با صدای بلند بنویسم ............
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 14:01
سخت پابند چشم های توأم، ساده دل کَنده ام از این دنیا مثل دیوانه های زنجیری، مثل گنجشک های سر به هوا تازه پی برده ام به سرمستی، تازه پی برده ام به جام شراب تازه فهمیده ام جهان یعنی، زندگی بین مستی و رؤیا دوست دارم جهان شروع شود در نگاه من و تو از آغاز مثل برخورد اولین لبخند بین لب های آدم و حوا دوست دارم که حال خوبم را...
-
زنی که در شعر آب تنی می کند چه خوشبخت است ...
دوشنبه 16 آذرماه سال 1388 14:02
زنی که در شعر آب تنی می کند هم آغوش واژه ها میشود زمان را با افعال اندازه می گیرد دل به قافیه می بندد چکامه در دست در امتدا اوراق می دود از شرح آنچه داستان زندگی ست هراسی ندارد سرنوشت را به قصیده پیوند می زند یاد گرفته هر چه از تنهایی چشیده به سطر ها بریزد و از کاغذ به رویا سفر کند ... از حالا تا همیشه بر آتش ناگفته...
-
تمام هستی یک قاصدک
شنبه 14 آذرماه سال 1388 19:58
من شاعرم نه خواننده هیس!!! بین خودمان بماند شاعران سکوت را ترجیخ می دهند. ........................................................................... قسم به فاعلات غزل شعر میبارم به روی صفحه تقویم ترانه میکارم شکوه مبهم بغضی اساطیری هله هجای شکسته که وزن می گیری نشسته بر تن لذت غبار دردی تا بسوزد واز نو بساز فردا را...
-
شعر چای است و گلوی حاضران تر می شود
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1388 10:30
واژه در سر مثل آبی در سماور می شود شعر چای است و گلوی حاضران تر می شود جا به جا کردم در این بیت آسمان را با خزر گوش ماهی قاصدک ماهی کبوتر می شود قهوه چی با چای می آید -و من با یک غزل خستگی های من و او این به آن در می شود مشتری از جنگ می ترسد -و بمب هسته ای من از آنوقتی که ابروهات خنجر می شود از قشنگی ات جهان کلک و پرش...
-
که عشق اما نیست.........
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 18:23
در این حصارنظامی که عشق... اما نیست ! پریدن از لب خواب تو جاش اینجا نیست خیال آبی یک آسمان طولانی تو را به وسعت یک پر زدن که بیجا نیست چه بسته اید مرا بال و پر نمی خواهد کسی که از قفسش آفتاب پیدا نیست شکوه پنجره بسته ، ستاره می چکد از دریچه ای که پر از ازدحام فردا نیست شروع شرقی یک عشق تازه می ترسم بیان کنم ، بنویسم ؛...
-
ترجـیـح مـی دهــم نفسی زنـــدگــی کـــنم.........
سهشنبه 10 آذرماه سال 1388 12:30
ایـــن روزها تــمام حـواسـم بـه زنـدگیـست ترجـیـح مـی دهــم نفسی زنـــدگــی کـــنم ترجـیـح می دهــم شـده حتـی به زور وهـم با هــر بـهانه ای ٬ هوسی ... زنــدگـی کــنم حتی اگـر ... اگـر بشــود پشــت پلــک هـات در پشــت میــله ی قفسی زنــدگــی کنـم ـ ـ زیباست ! ـ اینکه قید مرا ... نه نمی شــود من بی تو ... بی تو با چه...
-
حقیقت دارد تورا دوست دارم
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 16:25
حقیقت دارد حقیقت دارد تو را دوست دارم در این باران میخواستم تو در انتهای خیابان نشسته باشی من عبور کنم سلام کنم لبخند تو را در باران میخواستم میخواهم تمام لغاتی را که می دانم برای تو به دریا بریزم دوباره متولد شوم دنیا را ببینم رنگ کاج را ندانم نامم را فراموش کنم دوباره در اینه نگاه کنم کلمات دیروز را امروز نگویم...
-
خواست چشمان کوچه تر باشد
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 16:20
علیرضا بدیع کفشهایش به سمت در چرخید شاید این آخرین سفر باشد به همین راحتی مسافر شد! پا به متن سیاه جاده گذاشت او که در سطر زندگی میخواست روی هر واژه ضربدر باشد بعد از آن، ماهیان یتیم شدند، آسمان پا به ماه شد در حوض مادر پیرش آرزو میکرد که کاش نوزادشان پسر باشد همسرش حرف های سربسته پست میکرد: «تا به کی باید-...
-
مینوشتم عشق...............
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 13:31
مینوشتم عشق دستم بوی شبنم میگرفت آهِ حوای درون دامان آدم میگرفت مینوشتم شعر یک توده شقایق بود و آه آشنا دستی ز دست باد مریم میگرفت مینوشتم شاعری سر در گریبان غروب یادگاری مینویسد، عشق ماتم میگرفت میرسیدم تا لب دریا نگاهم بود و موج انتشار آبی امواج را غم میگرفت میگذشتم از گلاب کوچهی اردیبهشت بوی گلهای...
-
اینجا......زرنگین؟ نمیگم کجاست......
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 12:38
مکان : اتوبوس... قسمت خواهران) با یک کیف روی شانه و پاپکوی آبیم به یک دست و یک پلاستیک بزرگ دسته دار به دست دیگر،به علاوه همراه همیشگیم یعنی چادرم به زور خودم را از دهانهی در اتوبوس وارد قسمت خواهران میکنم و حالا التماس به این و آن؛ خانمها میشه لطفاً کمی بروید جلوتر من هنوز یک لنگم روی زمین است و اگر بحمد الله از...
-
و............
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 12:35
من از دنیایتان ترسیده ام و همین یک سیب را که چیده ام و سراغ از آیه های دل نگیرید از آن هم زجرها دیده ام و دوبیتی های نفرینی عاشق بساطش را به کل برچیده ام و شب و یک جرعه از حجم سپیده میان هق هقم نوشیده ام و صدای خسته ی تنهایی من وجودم رگ به رگ خندیده ام و سکوت ممتد این چشم هایم درون درد خود رقصیده ام و.................
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 11:37
سر دسته مرغان مهاجر هستی پیغمبری و همیشه کافر هستی محکوم به عاشق شدنی بیچاره تنها به گناه اینکه شاعر هستی محمد قره باغی
-
زن عشق می کارد و کینه درو می کند
شنبه 30 آبانماه سال 1388 13:47
می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی ... برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه لازم است ولی تو هر زمانی بخواهی می توانی ازدواج کنی ! او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد . او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی او مادر می شود...
-
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1388 13:59
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد نخواست او به منِ خسته ، بی گمان ، برسد شکنجه بیشتر از این ؟ که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد چه می کنی ؟ اگر او را که خواستی یک عمر به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ... رها کنی برود ، از دلت جدا باشد به آنکه دوست ترش داشته ، به آن برسد رها کنی بروند و دو تا پرنده...
-
من خوشبختم چون
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1388 18:32
من خوشبختم چون خدایی هست که بهم ثابت کرده توی تموم لحظه های سخت کنارمه ، برای همه ی خنده هام دلیله و اشکهام رو بی بهونه مهمون چشمهام نمی کنه ، خدایی که وقتی گمش می کنم خودش برام دست تکون می ده و وقتی صادقانه به آسمونش خیره می شم تمنای نگاهم رو بی جواب نمی ذاره ، خدایی که عاشقه و من با تمام وجود براش دلبری می کنم و ناز...
-
اما من همیشه سرم گیج می رود........
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1388 13:06
گاهی که روی صحنه سرم گیج می رود دنیــای کــور دور و برم گیــــــج می رود سر روی شـانه های دلـم گریه می کند چشمان لـحظه های تـرم گیـج می رود من یک مـسافرم چمدانی که بسته ام در دسـت دور همسـفرم گیـج می رود ای زندگی تـو صحنه ی بازی ما شد ی تصــویر بی تو زنـده ترم گیج می رود من بال و پر گشودم و نقشم پرنده است پـرواز غـم...
-
بالا بلند جان غزل های من پری
سهشنبه 26 آبانماه سال 1388 14:24
من و تو آن دوتا کاجیم بهتر دوتا رفته به تاراجیم بهتر بگو پروندهی ما را ببندند من و تو هر دو اخراجیم بهتر ...................................................... در کنج ایوان میگذارد خسته جارو را در تشت میشوید دو تا جوراب بدبو را با دستهای کوچکش هی چنگ پشت چنگ پیراهن چرک برادرهای بدخو را… قلیان و چای قندپهلو فرصت...
-
دلم را دوباره به دریا زدم
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 16:08
شروع غزل دل به دریازدم همین بیت اول رگم را زدم چه ترسی از این کارها داشتم دلم پا نمی داد اما زدم دو سه قطره که روی کاغذ چکید تو را توی خون دیدم وجا زدم و خون بیشتر شد تو جاری شدی لب کاغذم را کمی تا زدم ولی ریختی روی گل های فرش به این بخت کم رنگ تیپا زدم حضور تو از خون من محو شد ومن باز در عشق درجا زدم وآنقدر مشتاق...
-
شبیه پرنده...........
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 16:05
سلام باورتون میشه اونقدر کم حوصله شدم که دیگه توانایی تایپ شعرهای خودمو ندارم.از غزل های دیگران لذت ببرید تا من سر حوصله بیام لطفن............... دلــم شـــبیه شـقایق که داغ دید و نگفت صـــداقــتی هــم ازآئیــنه ها ندیدو نگفت تمـام ثــانـیه ی شــب عـبــور عـابـر بود صدای پای تـرا جاده می شـنـید و نگفت دلــــــم...