-
کهنه شوییِ سوخته
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 17:04
هیچ وقت فکر نمیکردم بازی گرگم به هوای دوران بچگیمون که نهایتاً به کوچمون ختم میشد اینروزها کشیده بشه به خیابونهای شهرم اونم در همچین سطح وسیعی ، فقط فرقی که کرده اینه ، بازی ما تو بچگی یدونه گرگ داشت اما این بازی یه عالمه گرگ داره ....
-
هابیلم و در اندرون قابیل دارم
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 16:15
پیوسته در سر بادی از منجیل دارم من دشمن آرامشم،تعجیل دارم افتادم از آنسوی بام از ترس آفت گیلاسهای کال در زنبیل دارم طعم غزل هایم گس است و کم خریدار در بیت بیتم شاخه ای ازگیل دارم نه از بدی ،در شعر من هر چه سیاهی است از گیسوان دختران گیل دارم یخ کرده ام بی عشق ،در مرداد حتی در کنج قلبم چند تا قندیل دارم راهی ییلاقند و...
-
برزخی
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1388 18:03
این ترانه تنها ترانه ایست که برای خودم و دلم و تمام دلهایی که مثل دلم بی دل و برزخیند نوشته ام و هراسی ندارم از اینکه قافیه هایش همقافیه نباشند!!! یا ترجیع بندش ترسیم کننده درستی از ترانه و حال و هوایش نباشد و ..... من برزخ را دیدم و فهمیدم و نوشتم و هرکس هرچه نفهمید و هرچه ندید را به رویم بیاورد تا بگویم برایش کجاست...
-
گلای قصه ی ما ، اهالی شهر بهار
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1388 14:20
گل سرخ قصمون با شبنم رو گونه هاش دوباره دل داده بود به دست عاشقونه هاش خونه ی اون حالا تو یه گلدون سفالی بود جای یارش چه قدر تو این غریبی خالی بود یادش افتاد که یه روز یه باغبون دو بوته داشت یه بهار اون دو تا رو کنار هم تو باغچه کاشت با نوازشای خورشید طلا قد کشیدن قصشون شروع شد و همش به هم می خندیدن شبنمای اشکشون از...
-
دردم را از نگاهم بخوان ... و در سکوتم بشنو !
یکشنبه 2 اسفندماه سال 1388 12:51
سلام به همه دوستام واونایی که گاهی به وبم سر می زنن مخصوصش مال اونایی که ازم می پرسن چرا شعرای خودمو نمی ذارم..................... ۱.خسته ام خسته تر از خسته تر از.................. ۲.قریحه من غمناکه ولی وبم نمی خوام بوی غم بده ۳.جویبار ابیاتم آبش کم شده خدااااااااااا بارون بباره...
-
من شاعرم، چه طوری خودسانسوری کنم؟
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1388 17:22
من؟ ! حرف مفت؟! کی زده ام؟! «زد» چه صیغه ایست؟ من هیچ وقت حرف بدی … «بد» چه صیغه ایست ؟ شاید درست و راست نفهمد چه صیغه ایست یعنی به باب میــل شــما زندگی کنم ؟ آن هم به زور باید،«باید» چه صیغه ایست؟ این زندگی به «قد» خودش ظلم می کند آنقدر که نفهمیدم «قد»چه صیغه ایست! بعد از چقدر عمر من عاشق شدم ــ همین ــ «هی بچه جان...
-
انسان را
شنبه 10 بهمنماه سال 1388 17:29
خدا به کالبد تن دمید انسان را نگاه کرد به خود ، آفرید انسان را بهانه شد : " و نفخت فیه من روحی " و مادرانه به دندان کشید انسان را چه شاعرانه صفا داد رنگ و رخها را و خلق کرد سیاه و سفید انسان را نشست زل زد و صد آفرین نوشت ، آنگاه میان قاب طلا یی کشید انسان را و نطفه نطفه به او آیه های فطرت داد ولی سپرد به هر...
-
به پشتوانهی چشمت قیام خواهم کرد
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1388 12:09
تصور کن مرا با چهره ای ژولیده وولیده صدایی بد گرفته موهایی زشت و خوابیده تصور کن مرا مانند یک روح خبیث و بد فقط از روی ناچاری درون جسم پاشیده آرش آهمند .................................................................................. سه نقطه، آخر شعرم برای چشم تو است که چشمهای دو عالم سوای چشم تو است هزار شعر نگفته،...
-
بت تیپاخورده
شنبه 3 بهمنماه سال 1388 12:37
ته مانده هایِ بغضِ پر از فریاد ویرانه هایِ قهـر و فـراموشی عـریانیِ حقـیقتِ محضِ تـو در جملـه هایِ تلخِ درِ گوشی ! مثلِ خـوره به جانِ دل افتادن از انتخابِ یک بتِ پا خـورده ! افسـوسِ حسِ رفته به بادی که در اتفاقِ عشق و هـوس مُرده ! در سجـده گاهِ خـالی محرابم جای تو را گـرفته تبِ عصیـان ای تکیـه گاهِ کاغذی متروک ! ای...
-
سر دسته ی مرغان مهاجر هستی
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1388 16:20
سر دسته ی مرغان مهاجر هستی پیغمبری و همیشه کافر هستی محکوم به عاشق شدنی بیچاره تنها به گناه اینکه شاعر هستی تا این نگاه خسته را امید باشد تا در دل سرد زمستان عید باشد بین تمام روزهای سرد تقویم دی مفتخر شد مرکب خورشید باشد گرمای نهفته ی تب هر آهی پایانه ی خسته ی هزاران راهی با آمدنت پشت زمستان لرزید تو نازترین شکوفه ی...
-
بنویس که خسته شد تلف شد جا زد
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 18:36
۱ - یک آدم بی حواس حوازده بود بی خود خود را میان ما جا زده بود بر سنگ مزار من همین را بنویس این رود تمام عمر دریا زده بود ۲-*** بنویس که خسته شد تلف شد جا زد از بس که به سمت مرگ دست و پا زد خود را به رکود سرد مرداب فروخت رودی که نشست و قید دریا را زد ۳-*** با هر تب و تاب و جذر و مد می خندد فهمید به او نمی رسد می خندد...
-
بی ستاره
سهشنبه 29 دیماه سال 1388 16:51
من عاقبت ستاره ی خود را شناختم در یک شب غریب و مه آلود مانده بود چشمش به ماه بود که ابری سیاه دل دستی به روی چهره ی ماهش نشانده بود **** او تک ستاره بود در آن شب در آسمان تنهاترین ستاره که دیگر نفس نداشت از لحظه ی هجوم خیانت دگر دلش میلی به آب و دانه ی خوب قفس نداشت **** آهی کشید و از قفس آسمان گریخت در خاک سرد و تیره...
-
تقدیر مرد دبدن خورشید من نبود
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 18:50
بی روح بود چشمه ی "عمر روان" من دنیا ربود روح مرا از روان من مثل درخت های خزان خورده سال هاست خشکیده است حرف دلم بر زبان من بازیچه ی خزانم و همبازی بهار افتاده است بازی دنیا به جان من هم بازی من است جهانی ولی چه سود؟ وقتی که نیست هیچ کسی هم زبان من یک آسمان پرنده ی وحشی نشسته بود روزی به روی شانه ی "عشق...
-
دریچه های بسته
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 12:49
دخترک همیشه توی دفترش دو خانه می کشید زیر سقف هر دو خانه چند آشیانه می کشید هفت هشت هفت هشت تا کلاغ پیر سوخته توی آسمان لاجورد بی کرانه می کشید نقطه نقطه نقطه می گذاشت صحن پای حوض را با مداد خود برای جوجه آب و دانه می کشید بعد کوه ،" بعد لکه های پشت کوه"بعد رعد روی گرده ی کبود ابر تازیانه می کشید یک تبر که...
-
سقوط.......................
شنبه 19 دیماه سال 1388 15:16
تقدیم به زنـانـی که تنها سلاحشان برای مقابله با بی عدالتی و ظلـم ، آهی سوزان است از اعمـاق دل ! تو رو هرگـز نمی بخـشم ، نه این دنیـا ، نه اون دنیا می خوام با خنـجرِ نفرین ، بشـم قاتـل تـرین حـوا نـقـابِ آدمــو بــردار ، بـدی ! خـونِ توُ رگهـاته نفسهات خشـم و نابودی ، جـهـنـم تا ابـد جـاتـه خیال کردی ، که آسـونه ،...
-
ما از علی جدا نشدیم و نمیشویم/
شنبه 19 دیماه سال 1388 15:02
اسلام ناب، راه شهیدان کربلاست/ راه حسین، راه علی، راه انبیاست/ هر روز روز جنگ حسین است با یزید/ هر لحظه از گذشت زمان امتحان ماست/ ای پیرو طریق ولایت به هوش باش!/ خط یزید و خط ولایت زهم جداست/ هر روز گوشهای صف صفین میشود/ کی لشکر معاویه کی یار مرتضی است؟/ یک دسته خون زخوان معاویه میخورند/ یک قوم را علی ولیالله...
-
دلتنگی امانم را بریده
شنبه 19 دیماه سال 1388 14:48
می آیی می مانی می روی نمی آیی این فعل ها را هر جور که صرف می کنم ، تو مرد ماندن برای همیشه نیستی چه در آمدن چه در رفتن چه در نیامدن ! [ دلتنگی امانم را بریده زندگی هیچ وقت با من مهربان نبوده هنوز هم ، تا خرخره خون دل می خورم ] فاطمه حق وردیان
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 دیماه سال 1388 18:45
۱ هنگام رفتن لباس درختان ما بر تن چشمان شما جا مانده است! و حالا بچه های بازیگوش درختان سر به هوا را به خنده می گیرند امسال سیب های ما هم از باغچه ی همسایه سر در آورد! 2 کنج خانه ای ویران نشسته ام رو به پنجره هایی مرده که حادثه ی دیدنت را به خاک برده اند! خدا بیامرزد مرا پنجره را و آرزوی آمدنت را. امیر مغانی
-
کجاست آنکه دلش عاشقانه با ما بود؟
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 16:31
کجاست آنکه دلش عاشقانه با ما بود؟ کجاست آنکه نگاهش به رنگ دریا بود به وقت بودنش این فصل رنگ دیگر داشت همیشه باغ غزل هایمان شکوفا بود به دست های نجیبش پناه می بردم چقدر گرم و صمیمی مرا پذیرا بود همیشه فائز چشمان مست او بودم کسی که مثل دو بیتی نج یب و زیبا بود درست حالت عرفانی غزل را داشت درست مثل دل من غریب و تنها بود...
-
امام کیست؟ دوباره کلاس انشا شد
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 16:19
امام کیست؟ دوباره کلاس انشا شد دوباره نوبت حرف اجازه آقا شد یکی نوشت : امام آنقدر مسلمان بود؛ همیشه روی لبش ورد و ذکر قرآن بود یکی نوشت که : ایشان نماز شب می خواند دعای نیم شب و ذکر مستحب می خواند یکی نوشت که : او مرد نازنینی بود یکی نوشت که : او آدم متینی بود یکی زجاری اشک و نماز و راز نوشت یکی ز راز نهفته در آن نماز...
-
کاش................
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 16:11
کاش مثل یک درخت ابتدای خیابانمان بودی و من نگاهت میکردم و .................رد میشدم
-
کجاست آنکه دلش عاشقانه با ما بود؟
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 16:05
کجاست آنکه دلش عاشقانه با ما بود؟ کجاست آنکه نگاهش به رنگ دریا بود به وقت بودنش این فصل رنگ دیگر داشت همیشه باغ غزل هایمان شکوفا بود به دست های نجیبش پناه می بردم چقدر گرم و صمیمی مرا پذیرا بود همیشه فائز چشمان مست او بودم کسی که مثل دو بیتی نجیب و زیبا بود درست حالت عرفانی غزل را داشت درست مثل دل من غریب و تنها بود...
-
تو متهم به همینی که دوستم داری
یکشنبه 13 دیماه سال 1388 14:28
نشست در هیجان ترانه ای دیگر برای از تو سرودن بهانه ای دیگر به سمت آبی شهر شما قدم برداشت به این امید که این بار خانه ای دیگر به این امید که شاید دوباره گریه کند که بی تو سر نگذارد به شانه ای دیگر ولی نگاه غریب تو می کشد او را میان قهقهه ی تازیانه ای دیگر – که روی محفظه ی شیشه ای چشمانش فرود می آید ، تا ترانه ای دیگر –...
-
جای ردیف چشم میان غزل نبود
یکشنبه 13 دیماه سال 1388 14:17
بگذار تا دقیقه ی آخر ببینمت با چشم خیس تشنه ی باران ببینمت وقتی طلوع می کنی از شانه های عشق با دستهای کوفته بر سر ببینمت یخ می زند زمین من از استتار تو خورشید من نشد که رهاتر ببینمت گفتم ببینمت به خیالم که ساده است با خیس ِ خیس ِ چشم ، چشم ، پر از اشتیاق چشم جای ردیف چشم میان غزل نبود بگذار تا به شیوه ی دیگر ببینمت...
-
در قلب من یاد تو هر آن نقش بسته
جمعه 11 دیماه سال 1388 17:14
مثل گلی در قلب گلدان نقش بسته در قلب من یاد تو هر آن نقش بسته احساس خوب در کنارم بودن تو در ذهن غمگینم فراوان نقش بسته حسی شبیه کوچ در یک روز برفی ست حسی که در ذهن ام کماکان نقش بسته باید به دریا سر بکوبم مثل صخره آرامش من بعد طوفان نقش بسته حتما سلوچی گم شده در من که این طور در باورم اندوه مرگان نقش بسته حالم شبیه...
-
ما از تو شرمنده ایم یا حسین...
جمعه 11 دیماه سال 1388 17:00
عاشورا بود، خیابان آزادی، تهران و از ما کاری بر نیامد. حسین جان، جمعی گوشه و کنار خیابان، سرخوش، سر خیابان خوش، بیرق عزای تو را آتش زدند و از ما کاری بر نیامد. همان ها که می گفتند حسین بن علی ایرانی نیست و توی تلویزیون های رنگ به رنگ، به اهل عزای حسین عقب افتاده و عرب پرست بار میکردند، جمع شده بودند و وسط خیابان، وسط...
-
لب تو سرخ و چشات سبز همه در اطاعتت
پنجشنبه 10 دیماه سال 1388 15:08
شده کوهای ولنجک مثل صلابتت برج میلاد شده مثال قد و قامتت پیچ شمرون شده تشبیه کمون ابروهات از خراسون تا ونک پرشده از حکایتت همه موندن که برن یا بمونن پشت چراغ لب تو سرخ و چشات سبز همه در اطاعتت همیشه رابندونه خیابونای شهرمون وقتی تو پیاده میری واسه سلامتت عید هر سال که میری مسافرت سمت شمال توی تهرون کسی نیست همه میان...
-
امام"، پرده اى از نور و آسمان و سکوت
پنجشنبه 10 دیماه سال 1388 15:06
چه روزهاى عجیبى! چه جزر و مد بدى/ چه آسمان فجیعى! چه فصل بى عددى/ چه ساکتى! چه خموشى! مگر نمى بینى؟/ سلام تهران! بارى ! چه خواب سنگینى!/ سلام تهران! بى روح آهنین پیکر!/ سلام پونک! تجریش! شوش! تهران سر! /سلام اى همه جاماندههاى قافلهها! / سلام نسل چک و سفته و معاملهها! /غریو موشک شب هاى دور یادت هست؟ / سلام تهران!...
-
لب تو سرخ و چشات سبز همه در اطاعتت
پنجشنبه 10 دیماه سال 1388 14:58
شده کوهای ولنجک مثل صلابتت برج میلاد شده مثال قد و قامتت پیچ شمرون شده تشبیه کمون ابروهات از خراسون تا ونک پرشده از حکایتت همه موندن که برن یا بمونن پشت چراغ لب تو سرخ و چشات سبز همه در اطاعتت همیشه رابندونه خیابونای شهرمون وقتی تو پیاده میری واسه سلامتت عید هر سال که میری مسافرت سمت شمال توی تهرون کسی نیست همه میان...
-
پروردگار من...!
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 15:08
از حضیض خاک به عزیز افلاک سلام می کنم ... نمی دانم گفته هایم از حقارت بندگی ام برمی خیزد، به اوج افلاک می رسد ، یا بر نیامده ازنفس ، درنزدیکی وجود خاکی ام درمشتی عدم فرو می ریزد... . پروردگار من...! من غباری نا چیزم ازان ، مشتی خاک که روزازل بار سنگین امانت بر دوشش نهادی ... . هنوز از اعماق فطرتم ندای « قالوا بلی »...