قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

زن است.............

شبیه باد همیشه غریب و بی وطن است


چقدر خسته و تنها، چقدر مثل من است

 

کتاب قصه پر از شرح بی وفایی اوست


اگرچه او همه ی عمر فکر ما شدن است

 

چه فرق می کند عذرا و لیلی و شیرین؟


که او حکایت یک روح در هزار تَن است

 

پناه خستگی خاطری که آزرده ست


مجال ِ بی سر ِ خر، یک بغل گریستن است

 

قرار نیست معمای ساده ای باشد:


کمی شبیه شما و کمی شبیه من است

 

کسی که کار جهان لنگ می زند بی او


فرشته نیست، پری نیست، حور نیست؛
                                                      زن است


مژگان عباسلو

نظرات 2 + ارسال نظر
من چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:45 ب.ظ

پشت این کوه بلند
لب دریای کبود
دختری بود که من
سخت می خواستمش
و تو گویی که گالی
آفریده شده بود
که منش دوست بدارم پر شور
و مرا دوست یدارد شیرین ...
و شما می دانید
آه ای اخترکان خاموش
که چه خوشدل بودیم
من و او مست شکر خواب امید
و چه خوشبختی پاک
در نگاه من و او می خندید ...
وینک ای دخترکان غماز
گر نه لالید و نه گنگ
بگشایید زبان
و بگویید که از این بهتان چون شد این چشمه غبار آلوده
و میان من و او اینک این درشت بزرگ اینک این راه دراز
اینک این کوه باند

شهین شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:15 ب.ظ http://http://dokhi-mami69.blogfa.com/

خودمو خودتو عشقه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد