قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

زندگی من

 

 

 

 

 

گاهی اوقات آدم اونقدر حرف تودلشه که انگار می خواد  

بترکه  می خواد داد بزنه نمی تونه می خواد یه حرفایی روبه  

یه کسایی بزنه نمی تونه عین اینکه یک عقده گنده توگلوش  

گیر کرده باشه وندونه باید باهاش چه کار کنه....... 

ترس از آینده   ترس از دست دادن اون چیزا یا اون کسایی  

 که دوسشون داری       می خوای مطمئن شی تا همیشه  

پیشتن مال تو هستن 

کاش همه چیزدست خود آدم بود........ 

 بابا !!۱زندگی خودمه می خوام این جوری زندگی کنم، 

 اونجوری که خودم انتخاب میکنم 

اصلا می خوام سرم به سنگ بخوره   

 می دونم همه دوسم دارن  براخودم می گن  

اما ........گاهی   واقعا نمی شه به نصایح بقیه یا 

 

تجربیاتشون عمل کنی   یا عا قلانه البته به گفته بقیه  

  تصمیم بگیری  احساس می کنی این درست ترین  

تصمیمیه که تا حالا گرفتی  و قدرت تغییر دادنشو هم  

نداری حمایتم کنین پیشم باشین 

 

 خواهش می کنم به خدا ااااااااااامنم خیلی دوستون دارم..... 

حق نگهدارتون.

نظرات 2 + ارسال نظر
رضا پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 ق.ظ http://www.k2music.blogfa.com

سلام برنده ها معلوم شدن

بدو بیا بدو بدو

سعدی چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:02 ق.ظ

بقیه هم خیر من و تو رو می خوان ولی چه فایده که این خیر خواهی احمقانه آخرش ما رو توی مرداب می اندازه ... به حرف دلت گوش کن.. خیرخواهی احمقانه فایده ای نداره ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد